حتی شوهر ساده م ازم نپرسید ک چته چی شده 
خواهر کفتارش اومد بهم تو خونم حمله کرد ..منم هرچی گفتم گمشو نرفت اومد بهم حمله کرد...
منم زدم زیر گریه و برادرم و خبر کردم چند روزه خونه بابامم
حالا شوهرم و پر کردن...اصلا از ذهنم بیرون نمیره 
بقران انگار یک حیوان بود..
آخه چرا بستریش نمیکنن بندازنش تیمارستان
 چکار کنم از ذهنم در بیاد ؟؟
خوشم ازشون نمیاد نمیخام ارتباط داشته باشم باهاشون 
اصلا برام مهم نیستن اما این دعوای این حیوون از سرم در نمیاد ...