بچه ها خالم ۵۵سالشه سرطان داره و دکترا جوابش کردن الان تو بستره و داره میمیره دیگه روزای آخرشه😭 اقوام و آشنایان میان دیدنش همه فقط وضعمون گریه زاریه😭امروز ماهم رفتیم اونجا ۴ تا دختراش بودن(دخترخاله های من) و مادربزرگم و مامانم و اون یکی خالم هم بود. بعد شوهر کثافتش یه اشغال به تمام معناس جلو روی ما زنگ میزد این ور اون ور در مورد سفارش غذا و مجلس ترحیم و دعوتیا و این حرفا صحبت میکرد پشت تلفن خیلی عادی اونم جلو روی خالم که کاملا می شنید. همین مردک خالمو به این روز انداخت انقدر زجرش داد چون خالم نتونسته بود براش پسر بیاره. مادربزرگم یه چشمش اشکه و یکی خون از دست این مرتیکه. این روزای اخرم مثل مار افعی داره زهرشو میریزه. خیلی بی شعوره مرتیکه😭این اواخر پیش همه میگفت مخارج درمان این زن پشتمو شکسته. خودش باید به این درد دچار میشد نه خاله بیچارم. خالم با دل شکسته و پر از درد میره ازاین دنیا. ازدست این شوهر اشغالش یه نفس راحت نکشید تو زندگیش.😭😭هی خداااا