دلیلش همینه دیگه البته درمورد شوهرمن که اینجوریه قبلا عشقم عشقم ازدهنش نمیوفتاد الان به خاطر ننه وخواهرش میخواست منو بزنه اونروز با ننه وخواهرش رفتیم بیرون 😏منو با ننش فرستاد دنبال نخودسیاه خودش وابجیش رفتن دنبال کاراشون تهشم میگه مگه توخیابون ولت کردبم با ننم بودی دیگه میریم بیرون ننش اول تااخرجلو میشینه فک کنم ازخونه اونا تاخونه ما 5مین راهه درو بازمیکنه میگه خوب حالا توبیا جلو بشین انگار من خرم یاعقده جلو نشستن دارم که تواون 5مین برم جلو بشینم اگه بدونی چقدرکم کم دارم ازشوهرم متنفرمیشم دیگه دارم به بی اهمیتی کامل میرسم