یکی از برادرام یک سال با یه دختری دوست بود به قصد ازدواج.
خانواده ما خیلی خیلی پسردوستن
مخصوصا مادرم قطره قطره خونشو میخواد تقدیم پسراش و عروساش کنه
حتا تو روم بهم ما دخترا گفته بعد مرگم مال و اموالم رو به نام عروسا میزنم
خلاصه مادرم خیلی خوشحال بود که پسرش میخواد زن بگیره بعد معلوم شد دختره مطلقه بود
روزگار دختره رو سیاه کرد
بعد این نادری که ما دخترا رو آدم حساب نمیکرد می.فت برین جلو راه دختره رو بگیرین بزنین اش درگیر شین فحشش بدین😐
اصلا یک درصد به ما فکر نمیکرد که ممکنه اصلا زندانیان کننن حالا
خلاصه بلاخره موفق ش و به مراد دلش رسید و اینا رو جدا کرد