هنر یه زن همینه که اینجور مسائل رو با چاشنی محبت و مهربونی و با زبون نرم و از طریق قلق همسر حل کنه.
بزارید یه روز بگذره آروم بشن و بعد سر فرصت چند تا از ویژگی های خوبشون رو بهشون بگید بعد هم ازشون بابت حمایتشون تشکر کنید. بگید من دلم برات سوخت و اصلا دلم نمیخاد دامادمون بعدها بهت بی احترامی کنه. چون زمین گرده میترسم از آه پدرم هر چند پدرم هم نباید اونطوری حرف میزدن.
بهش بگید شما اون روز از من حمایت کردی. منم میخوام ازت حمایت کنم و جلوی اتفاقی که سال های بعد دلت رو آزرده کنه، بگیرم. چون خیلی دوستت دارم و دلم نمیخواد احدی بهت بی احترامی کنه.
راضیشون کنید که با شما بیان منزل پدری و اگه هم خودشون عذرخواهی نمی کنن، شما عذرخواهی کنید از پدرتون.
از این به بعد هم چون اخلاق پدرتون تنده، کمتر با همسرتون برید منزل پدرتون. بیشتر تنهایی برید تا کمتر این جور مسائل رو داشته باشید.