به نظر شما همسرم با اینایی که میگم دوسم نداشت؟

من یک سال و دو ماه ازدواج کردم  طبیعتا اول زندگی و دعواهام زیاد داشتیم ولی دیگه داشتیم بهم عادت میکردیم ولی من ی عیبی که داشتم خیلی غر میزدم الیته به خودمم حق  میدادم چون همسرم استقلال شخصیتی نداشت و وابسته خانوادش بود هن دست بزن داشت هم اهل خرج کردن نبود حتی اگه یکی دو بار  غذای خوب میزاشتم هم گیر میداد و هیچ جام نمیزاشت تنها برم بیشتر اوقاتم گوشه خونه بودم و پرده خونم کشیده شده بود. ولی باز دوسش داشتم دفعه  اخر دعوامون شد خیلی کتکم زد پام کبود و سیاه شد منم شروع کردم به حرف زدن و جیغ کشیدن البته زیر مشت و لگدش مادرشوهرم شنیده بود حرفامون  ما طبقه همکف اینا زندگی میکردیم بعد چن روز رفتم گله پسرش کنم هرچی از دهنش دراومد بار خودم و  کرد بعد اون همسرم از رفتار مادرش اینجوری نشون میداد که نارحته من ده روز اصلا نمیتونستم حتی غذا بخورم اینقد روحیم بد بود بعد ی مدت  بهتر شد میخواستم برم اشتی مادرشوهرم که همسرم نزاشت گفت این حالا حالاها اشتی نمیکنه ولش کن به وقتش. بعد ی ماه من میخواستم برگردم خونه پدرم خیلی با همسرم خوش بودیم خیلیی  البته میترسید خانوادش بدونن من دارم میرم خونه پدرم بعد من رسوند من رفتم خرید با مادرم براش حتی کادو روز مرد خریدم البته روز قبل اومدن من به خونه پدرم گفت منم برات کادو روز زن میگیرم ولی اون شب در کمال ناباوری به برادرم زنگ زد گفت این خیلی غرغرو دیگه تحملش ندارم طلاقش میدم  روز بعد  من به خواهر شوهرم زنگ زدم گفت تو باید با مادرت  میرفتی دست و پای مادرم میبوسیدی  برادرم تو غرغرو نمیخواد طلاقت میده مبه دو هفته نکشید داداخواست طلاق داد روز  جلسه صلح و سازشم نیومد از طریق وکیل بعد یک ماه برای لباس  و وسیله های شخصیم اقدام کردیم باز نفرستادن. الان من هنوز تو بهتم کسی که بهم گفت من دوستت دارم ازت راضیم به خانوادمم گفتم چی شد همچین بلای سرم اورد کلی هم اومد خواستگاریم تا جواب مثبت بهش دادم بخدا اصلا نمیتونم کنار بیام  مادرش تهدید به طلاقم کرد به همسرم گفت گفت عصبی بود ی چیزی گفت جدی نگیر من حرف طلاق دیوونم میکنه  یعنی گولم زد.؟