منم دقیق تو همچین موقعیتی بودم. 23 سالمه تازه
دوس دارم درسمو ادامه بدم تا 30،32.
و آقا پسر عاشقم بود و بهش گفتم صبر کن.
ولی اون میگفت من صبر نمیکنم میخوامت و زود نامزدی و عقد کنیم میذارم درستو بخونی و....
ولی بخدا همون مدتی ک تو رابطه بودم ( آدم خیلی بدی هم نبود. خوب بود) انقد فکر و استرسم زیاد شده بود همش میگفتم خدایا نکنه برم خونه زندگی خودم، کمکم نکنه، نکنه بزنه زیرش؟! نکنه بچه بیارم کلا درسو ول کنم و هزار تا از این افکار. بخاطر همین درسم دو ترم افت کرد.
چون من کمالگرام. لیسانس مو دارم میگیرم و نزدیک هدفم هستم و دوس دارم تمام و کمال خودمو رو شغل و هدفم بذارم و طرف هم بخاطر من صبر نکرد و باهاش کات کردم.
الانم از نظر اعصاب و روان آرومم و با انرژی بیشتر درسمو میخونم ولی ته دلم چیزی اذیتم میکنه و میگم نکنه دیگه آدم از اون بهتر سر راه زندگیم قرار نگیره. منکلا عشق رو فدای مستقل بودن خودم کردم.
باید ببینی اون دختر خانم، چی از خودش میخواد؟ دوس داره مستقل بشه پیشرفت کنه؟ تنها یا با شریک و همدم ( البته اکثر مردا میزنن زیرش یا اگه نزنن زیرش، انقد مسئولیت زندگی مشترک زیاده (آشپزی، بچه داری، مهمونداری، نظافت خونه و...) خوده زن خودبخود قید تحصیل میزنه)....