تو سن شانزده سالگی ازدواج کردم ب اجبار مادر وپدرم زندگی سختی داشتم هرکاری میکردم خانوادم برام حرف درست میکردن انگار من غریبه بودم شوهرمو دوست ندارم ادم خوبیه ولی هیچ محبتی نداره فوقالعاده ادم احساسی هستم قبل ازدواج
یکیو میخواستم اونم منو خیلی دوست داشت اما خانوادم تا فهمیدن دعوا وکتک کاری میخواست بیاد خواستگاری ب هرسختی بود ب خانوادم گفتم گفتن پاشو بزاره اینجا زندش نمیزاریم منم ترسیدم هیچ کارب از دستم برنیومد تسلیم شدم ولی الان دارم عذاب میکشم تورو خدا بگین چیکار کنم