😔مادرم بچه دار نمی شده، بعد از 14سال خواهر بزرگم دنیا میاد، می گفتن شب و روز گریه می کرده هر چی دکتر بردن متوجه مشکلش نشدن، وقتی راه افتاد متوجه شدن که لنگ میزنه، گویا موقع تولد لنگنش در رفته و همون طور جوش خورده😔 چون ریسک عمل بالا بوده جراحی نکردن تا بزرگتر بشه اما نشد گفتن امکان قطع عصب وفلج شدن هست😔با لگن کج و پای کوتاه وبلند بزرگ شد، الان 40سالش هست.
بعداز چهار سال من دنیا اومدم و بعد از یک سال خواهر کوچیکترم، من 37و خواهرم 36سال اس خواهر کوچیکم هم شیر مادر وشیر خشک بهش نمی ساخته ومدام گریه می کرده، همیشه لاغر وکم خوراک بود، چند بار بخاطررمعده درد شدید بستری شد، دوسال پیش یهو زرد شد وحالش بد شد، دکتر گفت کلانژیت صفراوی داره، یه بیماری خودایمنی داره که مجرای صفراوی کبد رو از بین برده و کبد سیروزی شده، الان تو نوبت پیوند کبده😔
من بعد از یازده سال خدا بهم یه دختر داد،نارس با وزن 1900.گفتم میاد میشه مرهم دله همه امون فهمیدیم بابام سرطان خون داره و زیاد وقتی نداره ناراحت بودم گفتم راه رفتن تنها نوه اش رو نمی بینه
دخترم 14روزگی فتق داشت وجراحی کرد، از یک ماهگی شیر نمی خورد چهار ماهه شب و روز گریه می کنه، هر دکتری فکر کنی رفتیم، دیروز فهمیدیم، تخمدان نداره و به جاش بیضه داره، هر روزم بزرگتر میشه رشد رحم رو متوقف کرده ومجرای ادرار و واژن رو بسته، الان نمی دونم دختر دارم یا پسر😭😭😭 نمی دونم برای کدوم دردم به خدا گلایه کنم😭😭، یه روز خوش و راحت نداشتیم😔😔