بچه ها من عروس اولم ولی

خودم جاری بزرگم 😁 فقط خونه مادر شوهرم  خوهراشوهرو جاری رو میبینم 

شماره هیچ کدومشون بجز مادرشوهرو پدرشوهرمو ندارم اونم اگههههه کار واجب پیش بیاد زنگ میزنم بهشون 

اینجوری احتراما حفظه 

جاریم خطایی جلوی من نکرد . ولی واسه بله برون که واسه من چادر و حلقه و شیرینی و گل و میوه تزیین شده اورده بودن گفته بوده چرا واسه من میوه تزیین شده نیوردید؟؟؟و قهر کرده    این خیلی زشته. 

ولی در کل من ازش راضیم کاری به کار هم نداریم. ولی میدونم روم حساسه. 

اینکه جاری بزرگم پیش شوهرش دروغ تهمت میزاره زبون من خواهرشوهرم تا برادرشوهرم قطع رابطه کنه متنفرم از این رفتارش رو در رو بگه نیا بهتر از اینه برادر شوهرمم هیچی به رومون نمیاره بگه چرا گفتی که حداقل حقیقت معلوم بشه بعد چندسال میوفته بیرون که آدم اگه بگه میگن میخواد شیطونی بکنه بحث صدقرن پیش رو میگه تا زن شوهر دعوا کنن اگرم نگه خودش میسوزه پس ترجیح میدم با همچین آدمی هی حرف نزنم بزار هرچی میگه بگه کارما هست پیش خودش سیاست 

همه اینا ک میگن درسته ولی من ی چی میگم حواستو جمع کن خیلی مراقب خودت و وجه خودت و خانوادت باش گاهی حاضری دومی حرکتی میزنه ک ناخاسته میری زیر سوال احترام نگه دار ولی ساده و پخمه نباش این تجربه خودمه حواست ب زندگی خودت باشه چهار چشمی از شوهر و بچه و خونه زندگیت مراقبت کن

دقیقااا …. 😞

فقط از من به تو نصیحت با هیچکس تو خانواده شوهر صمیمی نباش

من خودم عروس دوم هستم و خواهر ندارم و به جاریم به چشم کسی که اینجا تنهاست نگاه کردم که عین من گفتم میتونیم باهم خوب باشیم و عین دوستای دیگم باشه من رفیق باز نیستم یکی دوتا دوست صمیمی دارم، با اینکه هیچ نیازی بهش نداشتم هرجا رفتمم بردمش و از هر نظر فکر کنی ازش بالاترم هیچوقت خودمو براش نگرفتم اصلاا چون من خیلی خونگرمم، اما از روز اول انگار پیش زمینه فکریش خراب بوده انگار بهش یاد دادن دوریو دوستی، صمیمی نشو یا هرچی، حتی مراسم ها هم عین غریبه های خیلی دور بود طوری شده که شوهرمم ازش متنفر شده و به من میگه حق نداری تحویلش بگیری

پس خودت باش نزار رفتارای سرد و تفلنت یه زمینه فکر بد از جاریت باعث بشه اگه اون آدم خوبیه تجربه تلخی براش بشه با محبت و سنگین باش و حد و حدود رعایت کن

ببین من ده ساله ازدواج کردم دو تا بچه دارم کلا بی حاشیه و داستانم ن کاری داشتم ن خاهرشوهر دارم برادرشوهرم با ی خانمی ازدواج کردن دو ساله کل خانواده رو بهم ریختن مثلا کلی حرف از مادرشوهرم اومد ب من گفت منتظر ری اکشن من بود ک بره بچه فلانی اینو گفت منم سکوت مطلق..مثلا میگه مامان واسه بچه فلانی فلان کارو میکنه واسه نوه های خودش نمیکنه یا ی بار گفت مامان میگه فلانی هیچ جهازی نیورده همه رو خودمون خریدیم من دیدم من جلوشو نگیرم این هی میخاد پیش روی کنه ی روز گفتم عزیزدلم کدوم جهاز و مادرت خریده ک من خبر ندارم همسرم ب مادرش گفت و مادرشوهرم ب جاریم گفته بود چرا همچین حرفی زدی جاریم ب من گفت از من ناراحت شدی گفتم ن از تو چرا ناراحت بشم از مادرشوهرم ناراحتم ک چرا همچنین حرف بزرگی زده وتشه خاطر همین ب مادرم گفتم بیاد اینجا از مادرشوهرم بپرسه کدوم جهاز و برای من خریده من از این حرفها ساده نمیگذرم بعد ده سال من این حرفهارو ب خانوادم انتقال میدم خانواده شوهرم میدونن مامان من چقدر حساس و بداخلاقه تو این زمینه ها ازش حساب میبرن این باعث شد ک بگه غلط کردم و فلان ... از اون تایم ب بعد با من سلام و علیک و تمام شد ولی همچنین با مادرشوهرم چالش داره ولی جرأت نداره ن نزدیک من بشه ن خانوادم ن  زندگیم