صدای گریه اش رو که شنیدم گریه کردم
عجیب ترین حس دنیارو داشتم
اصلا باورم نمیشد بچه من باشه
هیچ صدایی نمیشنیدم دیگه فقط صدای گریه اش مثل یه صدای مبهم تو گوشم بود دکتر گفت وای چقد شبیه خودته😍از بالا یه لحظه نشونم داد برای چن ثانیه
یه پسر ریزه میزه دهنشو باز کرده بود با تمام توان داشت
گریه میکرد😁
بردنش تمیزش کنن
من حین عمل همه چیز حس میکردم فقط درد نداشتم
از دکتر پرسیدم بچه ام ریزه
گفت آره ریز ولی خداروشکر سالم و خیلی هوشیاره
تمیزش کردن اوردن نشونم دادن
صورت کوچولوش مث برف سفید بود خیلی ناز بود قلبم رفت براش🥺🥺
چند دقیقه بعد بخیه و اینا انجام دادن منتقلم کردن ریکاوری
کاملا هوشیار بودم اونجا درد خاصی حس نمیکردم
فقط خیلی سردم بود پسرمو یه خانومی اورد گذاشت رو سینم شیر بخوره🥺😍شکل فندق بود اصلا دوست نداشتم ازم جداش کنن
یه پرستار اومد با یه کمربند کشی بچه رو فیکسش کردم رو سینم تا از ریکاوری برم بیرون بغلم بود
از ریکاوری ک رفتم بیرون شوهرمو دیدم
قبل از من بچه رو دیده بود
گفتم دیدی چقدر خوشگله 😍
ازم پرسیدن پمپ درد میخوای یا نه
قبلش گفتم نمیخوام
به ی پرستار گفتم الان پمپ درد بخوام میارین گفت اره برو اتاقت اماده میکنیم برات میاریم
رفتم بخش مامانم و مادرشوهرم اومدن
همه معتقد بودن خیلی شبیه خودمه😍
کم کم سرم داشت باز میشد ولی دردم شدید نبود به اون صورت قابل تحمل بود
کلا زایمان راحتی داشتم خداروشکر حالم خیلی خوب بود
دکترم دستش خیلی سبک بود
اولین بار خودم بی کمک پاشدم راه رفتم
فرداش هم اومدن اتاقمونو دیزاین کردن عکاسی و فیلمبرداری کردیم و به سلامتی هردو مرخص شدیم
و امیرسام کوچک ما به تاریخ ۲۹ مرداد ۱۴۰۱ توسط دکتر سارا میر زنده دل تو بیمارستان نیکان غرب دنیا اومد بغلمون😍😍😍
الانم ۶ ماهشه و کلی شیطونه😍😍
پایان😁