بچه ها ما یه خونه داریم تو روستاست این خونه نصفش با کمک پدرشوهرم بوده نصفش با طلاهای من الان من دوست دارم خونه رو عوض کنم برم شهر هم پیش خانوادم
همین خونه رو پدرشوهرم واسه دختراش هم ساخته هیچکدوم هم نیومده اونم ناراحت نشده که هیچ عزیزترم هستن پیشش
حالا من میگم یه وام بگیریم بریم خونه بخریم شوهرم همیشه بهونه میاورد تا اینکه امشب گفت نمیتونم پدرومادرم دلخور میشن
الان ارامش من مهمترع یا دلخوری پدرمادرش؟
اینم بگم من اینجا اصلا اسایش ندارم بچه های جاریم با بچه های مستاجر خواهراش یسره تو پارکینگ مشغول فوتبال و سروصدا حرفم میزنیم میگن بچه ان
چیکارکنم راضی بشه واقعا افسرده شدم اینجا هیچ جا نمیتونم برم