راستش من و خونوادم یه مدت تو ی خونه زندگی میکردم اما ۳ هفته پیش جدا شدیم و اونا رفتن شهرستان
مادرم نمیدونم چشه بخدا اصلا معلوم نیست چرا به شوهرم احساس مالکیت میکنه
من شوهرم ساعت ۴ و نیم هر روز میره سرکار و چون هوا تاریکه و خونه ی من منطقه ی خوبی نیست و از همه بدتر همکف و تراس ام سقف اش بازه همش فکر خیال دزد برمیداره میترسم و نمیتونم بخوابم بخاطر همین شبا تا خود اینکه شوهرم بره سرکار بیدار میمونم که بعدش خوابم بگیره و فکر خیال نکنم من با این موضوع بیداری مشکلی ندارم امروز ک شوهرم رفت منم خوابیدم یهو ساعت ۵ و ۲۰ دیقه مامانم زنگ زده میخاستم تست کتم ببینم بیداری واسه علی جان چای صبحانه دادی یا نه منم که از خوابم زد کلا اعصابم قاطی شد گفتم مادر من ساعت ۵ و نیمه علی ی ساعت پیش رفت بعدم من خودم میدونم چی ب چیه چجوری ب شوهرم برسم برداشت گفت اگه میرسیدی که نیاز به من نبود یعنی چی الان این حرفش؟ اصن ی وضعی اسم شوهرم رو تو گوشیش سیو کرده ❤علی جون❤ یا توقع داره بخاطر اون شوهرم با مادرش قهر کنه و بی احترامی کنه