نگار شروع کرد به تعریف کردن از اینکه همه چی فوق العاده بود ، رلش یه مرد ایده آلیه که تاحالا مثلشو ندیده ، اما مغز من درگیر افکار درهم برهمی بود که نمیتونستم بهشون نظم بدم . اون روز هم گذشت و من با خوردن یه قرص خواب اور تونستم شب رو راحت بخوابم .
فرداش از هشت صبح تا ساعت سه کلاس داشتیم .و قرار بود ساعت چهار با آرین بریم بیرون .
از کلاس که برگشتیم نگار ولو شد روی تخت و به قول خودش سرش هنوز به بالش نرسیده خوابش برد .منم با اینکه خسته بودم اما برای اینکه خوابم نبره شروع کردم به خودم رسیدن ، موهامو مرتب کردم ، کرم زدم ریمل و رژ گونه ودر نهایت رژ لب کالباسیم رو زدم ساعت نزدیک چهار بود که از خوابگاه زدم بیرون .خوابگاهی که گرفته بودیم خارج دانشگاه اما نزدیکش بود . کافه ای که با ارین قرار داشتم تا خوابگاه حدود ده دقیقه راه داشت .پیاده راه افتادم و سمت کافه رفتم .وقتی رسیدم آرین اونجا بود و با دیدن من از جاش بلند شد و سری تکون داد .نزدیکش شدم لبخند کمرنگی زد و گفت : سلام مرسی که اومدین .
+ممنونم .دیر که نکردم؟
+نه من زود اومدم ...من هنوز چیزی سفارش ندادم چی میل دارین؟
+من یه نسکافه لطفا
ارین دستشو بلند کرد و گارسون نزدیک شد .+دوتا نسکافه لطفا با دو تا کیک شکلاتی
+ولی من کیک شکلاتی سفارش ندادم
+میدونم ،کیک شکلاتیای اینجا معرکه ست پیشنهاد مشتری قدیمی به شما
لبخندی زدم که ارین شروع کرد به حرف زدن: وقتی لبخند میزنی خیلی زیبا میشی .
هم من هم ارین از این حرفش یکه خوردیم ارین سریع خودشو جمع کرد و ادامه داد : واقعیتش من خیلی وقته دنبال یه بهونم که با شما حرف بزنم . اما خب قسمت نمیشد یا بهتر بگم من جرات نمیکردم به شما پیشنهاد بدم با هم حرف بزنیم اما الان تمام جراتمو جمع کردم که بهتون بگم ...میشه شما و من اممممم چه جوری بگم ....میتونیم بیشتر در ارتباط باشیم؟من...
صحبت ارین میان بهت و تعجب من با صدای زنگ نیمه تموم موند شماره نگار بود
+بله
+صحرا ،اون مرده یادته اون روز جلوی خوابگاه بود میخواست با تو حرف بزنه ، اینجاست ، همش داره سرفه میکنه حالش اصلا خوب نیست دارم از پنجره میبینمش حالش خیلی بده ، زود خودتو برسون اینجا میترسم بلایی سرش بیاد ...