نه من یه شهر دیگه هستم خواهرم میخاست بیاد پیشم گفت زنگ میزنی میگی نیاد. چون ازش خوشش نمیاد. منم زنک زدم به مامانم اینها گفتم خاهرم نیاد بعدش همینجوری رو مخم بود ک خانواده ات درک ندارن تو حامله هستی این موقع نیان و هی گفت و گفت آنقدر آنروز گریه کردم شبش دوباره سر همین خواهرم بحثمون شد بهم گفت قرآن بزنه تو کمرت و محکم زد تو پام. از همون شب دیگه علائم حاملگی ام رفت دوروز بعدش هم سقط کردم