میشه من ازت خواهش بکنم
خواهش میکنم از این آدم فرار کن
آدم های شکاک بعد ها یه بیماری که اسم شو یادم رفته میگیرن کم مدام یه صدا تو سرشون اکو میشه
شوهر خاله ی من شکاک بود
دقیقا همین خصوصیات رو داشت
یکبار بابام طبق عادت همیشه به خالم دست داد
شبش کثافت دست خالمو با سیخ داغ کرده بود
ده سال با این روانی زندگی کرد
یعنی ده سال زندانیش بود
کلید میکرد روش میرفت بیرون
هیچ وقت قبول نمیکرد شکاکه
باور میکنی بچه خودشو سقط کرد چون میگفت معلوم نیست مال منه یا نه
یکبار مادربزرگم اش درست کرده بود من بردم برا خالم با ماشین
کاسه اش رو که دستش دادم همون آن گوشیم زنگ خورد
دیگه واییستادم با گوشیم حرف زدم خالمم منتظرم بود باهام خداحافظی کنه
نکنه مرتیکه روانی مارو از پنجره دیده
خالمو انقد زده بود که تمام بدنش بلااستثنا سیاه بودش
اومد هم جلو خونه پدر بزرگم از خجالت ماشین منه بدبخت با چکش در اومد
برا عروسی داییم همه ما رفته بودیم آرایشگاه خالم درحالی که سی سالش بود با یه کت و دامن و شال نشسته بود
زنداییم دلش براش سوخت اومد یه رژ کالباسی براش زد
خدا شاهده دعوا و معرکه ای درست کرد مردک عوضی
خالم ده سال هیجا نرفت
سرکار نرفت
خونه فامیل نرفت
خودشم مریض شده بود
ریز موی شدید خشکی روده
وزن خیلی پایین
اواخر به خالم میگفت من میدونم تو یکیو تو لباس شویی قایم میکنی