سلام دوستان دوشبه با شوهرم قهرم...بحثمون سر این بود ک دندون درد داشت زیاد حرف نمیزد ب شوهر خواهرش گفت بهم ژل دندون بگیر اونم زنگ زد و گفت گرفتم خونمونه بیا ببر..ساعت هشت و نیم بود رفت ساعت ۱۲ شب اومد خونه فهمیدم مادرش و خواهرای دیگش اونجا بودن تا اون موقع حرف میزدن و میخندیدن😔😔😔
وقتی اومد خونه بهش گفتم توک میخواهی اینجوری بری بشینی مارو هم با خودت ببر.
برداشته میگه من دوست ندارم هرجا میرم شماهارو دنبال خودم بندازم ببرم🥺🥺🥺
صبش باهاش حرف زدم دلم سوخت دندونش درد میکنه رفت بیرون واسش پیام عاشقانه دادم جواب نداد.
شب خونس خواهرش و دختر خواهرش باهاش چت میکنن میخنده میگم کیه گفت فلانی گفتم چی میگه میخندی میگه شاید حرفیه تو نباید بدونی بازهم باهاش قهر کردم دعوا راه انداختم.
بنظرتون باهاش چیکار کنم خسته شدم بخدا