دوستاش و مامانش مهم تر از منن در همممه موارد. کافیه رفیقش لب تر کنه فوری اون کارو میکنه اما من... هیچی...
تمام وقتش یا صرف کار کردنه یا وقف مادرش و دوستاش انگار ن انگار که منم جزی از این خانوادم. واقعا دلم پره
داره حالم بهم میخوره نمیدونم چیکار کنم حالشو بگیرم طوری که سر و صداش در نیاد پدر و مادرم چیزی نفهمن، چون اونا نمیدونن من چقدر داره بهم سخت میگذره.
شما بنظرتون من چیکار باید بکنم؟