یه روز ساعت ۴عصر شوهرم گفت بریم خونه خواهرش چون اون یکی خواهر شوهر و مادر شوهرم هم از شهرستان اومده بودن و اونجا بودن منم گفتم باشه رفتیم بعد خواهر شوهرم هی میگفت چرا خبر ندادین و اینا منم گفتم ما میریم شام نمیمونیم این گفت نه و رفت یه غذای عجله ای توی زودپز درست کرد که دقیقا شکل حلیم بود و برنج هم دم نکشیده اصلا یه وضعی بود سر سفره هم فقط اب و همین غذا بود . باور کنید ما نمیخواستیم شام بمونیم خیلی اصرار کرد . وقت هم بود همه چی هم تو خونه داشت ولی عجله ای همه رو ریخت تو زودپز وای نگم براتون چی شد 🥴وقتی هم اورد سر سفره هی میگفت وای خسته شدم و فلان منم خودمو مشغول دخترم کردم و یکی دو قاشق خوردم همه غذا رو همونجور که اورد برد ریخت تو قابلمه کسی لب نزد . بعد از شام هم ما بستنی برده بودیم براش اینم کشید تو ظرفا و به همه داد به مادر و خواهر و شوهرم و شوهر خودش بعد خواهر شوهرم گفت چرا به عروس(من) نمیدی گفت من با ایشون ندار هستم الان براش میارم اونم گفت نه باید به مهمان احترام بزاری اینکارا چیه من خیلی بهم برخورد والا کم مونده بود برای خودشم بیاره بشینه بخوره بعد برای من بیاره هیچ کس برای شکمش جایی نمیره منم اهل خوردن نیستم فقط احترامی که من به اینا میزاشتم اصلا لیاقتشو نداشتن دیگه الان نزدیک ۶ یا ۷ ماه نرفتم خونش خواستم نظر شما رو بدونم راجب کاراش