بخوام از خودم بگم یکی که تا میاد خوشی کنه پس گردنی میخوره🙃بابابزرگای عزیزم.کی میشه بیام پیشتون و دوباره ببینمتون؟😔بزرگترین درسی که زندگی بهم داد این بود که هیچکی نمیتونه زندگیتو تغییر بده جز خودت!ای کاش میتونستم به گذشته برگردم و به خودم بگم فکر نکن یه مرد میتونه زندگیتو تغییر بده،پاشو زندگیتو بساز!💔هزاردفه مردم تا بتونم زندگی کنم ولی هردفه شکست خوردم.شاید مرگ واقعی بتونه بهم زندگی ببخشه🙂گاهی دلم میخواد بچه دار شم ولی همینکه یادم میفته خودم قربانی بیتجربگی پدر و مادرم شدم پشیمون میشم.دلم نمیخواد این حرفارو پشت سرشون بزنم ولی اینجا مینویسم که یادم بمونه تا وقتی شرایط درستی ندارم بچه دار نشم😔و در نهایت بهم ثابت شد اونم یکی مثل بقیه اس و برخلاف ادعاش آدم خاصی نبود🙂
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
بستگی داره من تو خونه قبلیمون این مشکل و داشتم مودمم راه حل مشکلم نبود
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨
به منطقه تون کله منطقه ما اینترنت داشت به جز کوچه ما انگار تو نقطه کور بودیم😑
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨