هیچوقت یادم نمیره آجیم یه شلوار صورتی و آبی خوشگل میخواست دختر عمم هم یه مشکی از اون گشادا برداشت چون آجی من یه لباس صورتی داشت خواست ست کنه خیلی ذوق داشت دختره به آجیم گفت این چیه یکی بهتر بگیر بابام هم جو گرفتش که آره زشته نمیخرم برات و فلان منم به بابام گفتم ولش کن بزار هر چی میخواد بخره و خودم حساب کردم برای مامانم و آجیم بابام پول نداره برای اونا میلیون میلیون داره هر وقت بیان 3 ماه میمونن بعد هم با گله میرن که پذیرایی نکردن با اینکه مامانم از گل براشون کم نمیزاره 3 میلیون فقط پول آب اومد از بس میرفتن حمام وسایل یخچال همش تمام میکردن میریختن قائم میکردن پشت آینه پوست وسایل آجیم پریود شده بود دل درد داشت بابام گفت بهش بیا با پچشون بازی کن میدونم بابام همیشه با مامانم جنگ دارن سر پنهان کاریا دروغ همش پول میده به اونا دفعه ی آخری که اینا اینجا بودن الکی قهر کردن رفتن دوباره هم که اومدن بخدا اینقدر حرصم گرفت که نه تبریک یلدا هیچی نه زنگی در و براشون باز نکردم حالا باز عید میریم مسافرت اینا هم میان