اومدیم سر بزنیم به دختر عمه ی مامانم یکی دو ماهی میشه زایمان کرده یه مقدار چیز نیاز داشت آوردیم براش😂
بعد مادربزرگ من و عمه ی مامانم نشستن یهو عمه گفت راستی می‌دونی من رفتم مراسم خاکسپاری فلانی(فامیل خدا می‌دونه چقدر دروه) یه پیرمرد۸۰ ساله بوده
یهو مامانبزرگم گفت وای خاک بر سرم چرا نگفتی منم بیام فردا نمیگن پروانه نیومد مراسم خاکسپاری
و کلی غر زد
من موندم چرا اینطورین😂😂😂
اخی🥺
عجب😐😂
طبیعیه بنظرم غر نزدتش غیرطبیعی🤣
مامان بزرگا باحالن
چی عجیبه ؟
اولویت اون نسل و دغدغه های افراد مسن این‌چیزهاست دیگه
انگار بگیم جوونها چرا فکر کنکور و مهاجرت و ازدواجند
پا به سن گذاشته ها ابزار ارتباط رو ختم و عروسی و حرف مردم میدونن
پير شدنشونو هنوز باور نكردن اينكه ديگه كسي ازشون انتظاري نداره خيلي تلخه ماهم همينطوري ميشيم
خدا حفظ کنه مامان بزرگت رو
دلم واسه مامان بزرگ خودم تنگ شد😢
اره بخدا تازه مامان بزرگه من برای طرف انقدگریه میکنه توخونه که نگوادم دلش ریش میشه بعضی خبرارواصلادلمون نمیادبهش بگیم
اسمشم خیلی قشنگ
اون قدیمی ها در عین حال دور بودن اما رفت و آمد داشتن حتما هر چند منم دیدم میگن فلانی پسر عمو هست ولی وقتی برسی کنی پسرعموی دور هست
هر چند من خودم کلی آشنای اینطوری دارم
جور عجیبی نبود
بنده خدا طبیعی بوده فکر کنم شما عجیبی
اسی لک کجایی؟
مادربزرگ من خدابیامرزهمیشه یه چوب دستش رودمیپرسیدیم چرامیگفت هرکی بایده رمان قنگی درم.یعنی هرکی بخواداذیتمان بکنه کونشوباچوب پاره میکنم.
