۳ سال پیش ابراز علاقه کرد فامیل بود منم قبول کردم ۱ سال اول خیلی از ازدواج حرف میزد یه بار بهم گفت که برو با مادرت صحبت کن میخوام بیام خواستگاری باهاش صحبت کردم ولی دیگه خبری نشد سال دوم یکسره از س ک س حرف میزد چند بار پیشنهاد داد قبول نکردم بعضی وقتا بهم میگفت س ک س ی خیلی بدم میومد از این حرف ولی احساساتم اجازه نمیداد عقلم تصمیم بگیره همون سال دوم از ۲ ماه یه بار پیام میداد چند بار سر این موضوع س ک س قهر کرد سال سوم دیگه خودم سرد تر شدم چون دیدم هیچ خبری ازش نیست ولی بازم دوسش داشتم البته اونم محبتش نسبت به قبل زیاد شده بود این دوماه آخر دیگه اصلا پیام ندادم با ۲ ماه سرد بودن من رفته خواستگاری دختر عمش با اینکه قبل اونم دیگه هیج امیدی نداشتم ولی نمیدونم چرا حالم بد میشه با تصور ازدواجش مادرم میگه به صلاحت نبوده خدا یکی بهترشو میفرسته😪