مادرم
وقتی ۱۳ سالم بود فوت کرد
دلم برای بچه گیم تنگ شده تو کوچه بازی می‌کردم با بچه ها از مدرسه برمیگشتم بوی غذای مادرم نون داغ پدرم آخ کاش همون موقع میمردم
برای یه خواب راحت و بی استرس
شاید عجیب باشه ولی دلم برای هیچ آدمی و هیچ دورانی و هیچ چیزی ، تنگ نشده
دلم برای قهوه خوردنام با خیال راحت و روزای بدون استرسم تنگه🫠...
آبگوشت مادرجونم.چای تازه دم روی بخاری مادرجونم.آب پاشی توی حیاط موقع غروب.قدم زدن بادوستام توی خیابون.نفس راحت کشیدن توی هوای آزاد.روز رو دیدن.هم خوابی رمانتیک و پرازلذت باهمسرم.نشستن سرسفره کل اعضای خونه دور سفره.مهمونی های شبانه و شام دعوت کردن اقوام.رقابت درسی و حس خوب نمره خوب گرفتن توی مدرسه.درس خواندن.هدف داشتن وتلاش کردن.زیبایی زیادو اعتماد بنفس زیادداشتن.خوشحال بودن.رقصیدن توی خونه.شکم و پهلو نداشتن.عاشقی کردن و لرزیدن دل و ذوق زدن.توی پوست خود نگنجیدن.حال خوب.مسافرت.رانندگی کردن.ازته دل احساس خوشبختی کردن.دستپخت مادرم.صبحونه حاضرشده.کتابخونه.دست کشیدن مادرم روی موهام بغل کردن مادرم..قورمه سبزی مامانم.بامامانم بیرون رفتن.نق زدن و درددل کردن بامامانم.دلداری دادن مامانم
دلم واسه چیزایی تنگه که فکر نکنم برگردن😓
خود قبلیم💔
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
