داشت میرفت مدرسه کلاس اولیه بچم هرچی با مهربونی بهش گفتم عجله کن سرویست جلو در منتظره اما هی بازی بازی درمیآورد و کفشاشو نمیپوشید دیدم کوتاه نمیاد منم کیفشو گذاشتم جلو در دروبستم گفت خداحافظ اما من جواب ندادم و دروبستم تا زودتر بره
ای خداااا هرروز بغلش میکردم بوسش میکردم چرا نتونستم خودمو کنترل کنم از وقتی رفته دارم گریه میکنم حتی چند لحظه بعد برگشتم در رو باز کردم که خداحافظی کنم باهاش اما رفته بود دلم اصلا آروم نمیشه تا وقتی بیاد دق میکنم