میخوام مرگ موش بخورم

تو ک اینقد دوستش داری اگه مردی فکر کردی چی میشه خوشبحالش میشه میزه زن جدید میگیره 

برو گند بزن به زندگی شوهرت با زنایی که میپره 

گند بزن به مادرشوهرت

 چرا میخوای خودتو پر پر کنی و زندگی جیگر گوشتو خراب کنی؟

تو این زمانها نباید احساسی تصمیم بگیری باید عاقلانه یه کاری کنی .

خودکشی اول و آخرش احساسیه و احمقانه است .

اوهوم

من با خانواده شوهرم رفتیم مشهد دوتا اتاق پنج نفره گرفته بودن و هفت نفر بودیم (کلا یازده نفر بودیم) جاریمو و خواهرش و شوهرش و بچش  یک اتاق بقیه هفت نفر یک اتاق...منم به قول شما جلو پدر شوهرم و اینا راحت نبودم  (منو همسرم دائم همو بغل میکنیم و اهل محبت کلامی هستیم و کلی لباس قشنگ آورده بودم جلو شوهرم بپوشم) از طرفی هفت نفر بودیم و دو نفر اضافه بودیم و فقط آروم به شوهرم گفتم ببین اتاق دو نفره هم دارن.مادر شوهرم وقتی فهمید جوری منو قاطی کرد که خدا میدونه بهم گفت از پدر شوهرت خجالت نمیکشی؟اتاق دونفره برا چی میخواین؟ گفت برید یه جا دیگه بگیرید نبینیمتون...بعد پدر شوهرم قاطیم کرد بعد خواهر شوهرام بعد جاربم...و من تنها نشسته بودم رو تخت و فقط آروم اشک میریختم و سکوت کرده بودم...شوهرمم بیرون بود و نبود اونجا و منو تنها گیر آورده بودن...خیلی سخت گذشت اما گذشت...برای تو هم میگذره...خواهر شوهرم کلی به خانوادم توهین کرد هیچی نگفتم تا روم تو روشون باز نشه...

درخواست دادم

وای عزیزم خیلی حرصم گرفت ازشون 

کاش یه چیزی گفته بودی 

جاری دیگه چی میگفته اون وسط

منظورم اینه اصلا مهم نیستن این مشکلات و تموم میشن.من اون روز احساس حقارت و بیچارگی و بی آبرویی میکردم اما اونروز تموم شد و حال بد اونروزمم تموم شد...برا تو هم این لحظات تموم میشه...

دعوا با برادرش بخاطر اجاره کردن یه مغازه که بابام صحبت کرده بود که اجاره اش کنه ولی برادرش رفته بود اجاره اش کرده بود ودر واقع نارو کاری خورده بود از برادرش ومن ۸سالم بود ولی کسی که خودکشی میکنه بارها قبلا بهش فکر کرده و از ضعف میاد بجای جنگیدن با مشکلات یا توکل بخدایی که تنهات نمیذاره بخوای فرار از مشکلو انتخاب کنی واز مواجهه با چالشهای زندگی فرارکنی 

بگه بابا...حرفش لحظه ایه عزیزم بعد یک هفته یادتون میره.مهم شما دو نفرید...الان احساساتی شدی و قلبت جریحه دار شده:) شوهرت بعدا بهت حق میده الان اونم ناراحته