پس رهاش کن
شونزده سالگی ازدواج کردم چند سال بعدش فهمیدم از همون بدو ازدواج بهم خیانت میشده تا پنج سال بعدش
انقد دیدم پیاماشو انقد هک کردم تلگرام شو انقد دعوا کردم رگ دستمو زدم بمیرم
آخرش اون اشغال ازدواج کرد شوهر من شد بهترین مرد دنیا
یکسال گذشت بچه دار شدیم
هنوزم همون بهترین مرد دنیاست ها
ولی اگه بره بمیره یا با هفتصد تا زن دیگه بگرده و بخوابه و... هیچ برام مهم نیست
الان بیام به من بگن شوهرت با فلانی تو فلان جاست نه تعجب میکنم نه جا میخورم نه ناراحت
ولشون کن عمرم رفت انقد پیگیر روابط اون دوتا بودم و به جزییات رابطشون فک میکردم و حرص میخوردم
الان من با بچم کیف میکنم هر جا میخوام میرم تو خونه ست به سیاه سفید نمیزنم هر دوسه روزی یبار براش شاید غذا بپزم
ولی هیچی نمیگه تازه بیشتر کمک میکنه
مردا همینن
فقط ولشون کن مادری بکن برای عزیز دلت
اون خودشیه روز یه جوری میشه بردت همه کار میکنه که یه نگاهش کنی ولی دیر اومده