که صدام گرفته امروز ظهر سر ی موضوعی باهاش سرسنگین شدم شب ک برگشت چای اوردم و سفره شامم انداختم گفتم بیا شام بخور گفت نمیخورم منم بعد شام رفتم تو اتاق نشستم بعد چندقه اومد گف چرا بغ کردی از ظهر مگه من چی گفتم منم گفتم حوصله ندارم نمیخام بحث کنم اینقد داد زد و گفت منم عصبانی شدم همه حرفاشو با داد جواب میدادم ولی اصلا کوتاه نمیومد بهم توهین میکرد سه بار نفسم کامل قط شد و میخاستم بیافتم ولی انگار نه انگار الان نمیدونم چکار کنم با مردی که هرخوبی بکنه فوری منتشو سر خودم و خونوادم میزاره مردی ک اصلا نگران حالم نشد این چند خط خلاصه یکی دوساعت عوا و داد زدنه