قصه از اینجا شروع شد .. من از پسر عموم خوشم اومد .. رابطه داشتیم سه سال پیش .. این رابطه تا امسال ادامه داشت .. خیلی دوسش داشتم 
تو نگو با چند نفر بوده و چتامونو ب همه فامیلا نشون داده و آبرومو هی برده ..
مادر بزرگم برام گفت عید ولی باورم نشد گفتم ن این جوری نیست 
خیلی عذابم داد ولی دوسش داشتم 
تا تیر ماه یکی ب بابام زنگ زد گفت این پسره داره داره آبروی دخترتو میبره 
بابام فهمید و سه روز دعوا داشتیم ..
زنگ زد بهش اونم در کمال عوضی بودنش ب بابام گفت دخترت همش مزاحم منه..
بابام خورد شد جلو فامیل .. خیلی داغون شد ...
گذشت تا الان مادر بزرگم زنگ زد احوالم و بپرسه گفت برام ک چیا پشت سرم گفته و گفت کینه درست شده تو خانواده و یکمم دلداریم داد
فهمیدم خیانت کرده دروغ گفته و بعد ابرومم جلو همه پسرای فامیل و همه برده .. خودشو از همه چیز پاک کرده 
داغون شدم داغون 
دارم دق میکنم 
تروخدا بیاین کمکم 
خواهشاً مسخره نگین دلم شکسته ...
اون ی آدم لاشی بوده و من نمیدونستم 
آبروم هم برده ..دارم دیونه میشم