یکسری بهم گفت تو میای خونمون گفتم بخدا کار دارم بزور رفتم بعدش هم رسیدم خونشون سه تا سیب زمینی بزرگ داده ب دستم گفتم چیکارشون کنم میگه بیزحمت همینارو نگینی برام خرد میکنی اونروز تو غذات دیدم سیب زمینیهات یک اندازه بودن بعد ک تموم شد نیدونین چی بهم کفت