پسره اسمش اراده و خاطره خوبی از عاشق شدن برادرش نداشته با یک نگاه عاشق دختری ۱۴ یا ۱۵ ساله میشه دوست پسره (آرش) که میفهمه میره به دوست دختره پیشنهاد دوستی میده
بعد یه مدت اون دو تا رو با هم آشنا میکنه اراد و دختره عاشق هم میشن دختره چشاش زیتونی بوده
دختره برادری داشته به اسم تیرداد که از رابطه اینا خبر داشته ولی اراد نمیدونسته و داداش دختره رو ندیده بوده فقط میدونسته داداش داره
بعد یه روز اراد این دختره با داداشش رو با هم میبینه براش سوتفاهم میشه و برای حفظ غرورش بدون دلیلی به دختره زنگ میزنه و میگ تو برام خیلی کمی ، من دانشجو پزشکی ام تو بچه دبیرستانی
پدر مادر دختره ام فرداش طلاق میگیرن
تیرداد هم که دانشگاه بوده
دختره فشار عصبی روش بوده خودکشی میکنه