ما از بچگی همو میشناختیم و همبازی بودیم
از همون موقع ها ب هم علاقه داشتیم ولی خب ب روی خودمون نمیوردیم ❤😅
چند سال گذشت و از هم خبر نداشتیم منم کم کم از سرم افتاده بود تا اینکه بعد چندسال پدربزرگش فوت کرد و تو مراسم ایشون همو دیدیم بهت مدت ها
یه هفته بعد فالو کرد منو... من فالو بک ندادم.... دوباره فالو کرد بازم ندادم 😅😂 بار سوم ک اومد منم فالو بک دادم 😁❤
بعد دوباره واسه تولدش دیدمش و مطمعن شدم از حسی ک به هم داشتیم چون منو دید خیلی هول شده بود و دست پاچه 😂 نگاهاش ضایع بود
دوباره همو یه جا دیدیم ب یه بهونه ای آیدی تلگراممو گرفت با اینکه خیلی مغرور و خجالتی بود و کراش خیلی از دخترای فامیل 😁❤
خلاصه کم کم هی پیام میداد و بعد یه مدت اهنگ میفرستاد و.... خلاصه یه بار ساعت 2 نصف شب من خواب بودم پیام داده بود و حسشو گفت 🥰😇