تو اتاق خواب بودیم رو تخت البته کاری نمیکردیما دراز کشیده بودم از آینده و زندگی حرف میزدیم و ابراز احساسات
هیجی دیگ به دفه باباش بی هوا در اتاق خواب و باز کرد و من تا چند ساعت هنگ بودم. ...
ک اگ رو کار بودیم چی ؟؟؟؟
خودشم فهمید چقد حالم بد شده
بعد اون قضیه دو تا تقه میزد میومد تو
با اینک دخالت های مامانش خیلییی زیاد بود ولی باهم بحث کرده بودن ک چرا همینطوری رفتی تو
خلاصه ک خدا رحم کرد