2777
2789

دیروزازصبح بامامانم رفته بودم دکترهمه‌مون خسته بودیم ساعت شیش ازمطب اومدیم هیچی نخورده بودیم نه آبی نه ناهاری واقعاگشنمون بودمامانم بامن اومده بودبچه هامونگه داره که من برم سونو......بدغروب شوهرم اومددنبالمون ببرمون خونه که دخترم گفت باباناهارنداریم غذابگیرکباب میخوام...خلاصه شوهرم رفت برای منودخترام وخودش خرید برای مامانم نگرفت 😶😶😶بدمامانمم بردجلودرخونشون پیاده کرد خیلی ناراحت شدم خیلی مامان من که گداغذانیست ولی ازکارشوهرم ناراحت شدم تعجب کردم گفتم مادرم ازصبح اسیرمنوبچه هات شده توقابل ندونستی یه غذابراش بگیری ....

💔

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تو از خودتو می‌دادی مامانت خودت با بچه ت میخوردی

مگه میشه برا مامانت نگیره شاید حواسش نبوده همون موقع میگفتی بهش

رنج دانستن دمار از جان انسان میکشد                                خوش به حال بی خیالان،جاهلان،خوش باوران.....

وای ددم چشام در اومد از تعجب .

خوب شما غذا خودت رو میدادی مادرت عزیز 

وااای چقدر زشت 

به جا من بزن تو سرش خواااهش میکنم 

لایک نفرمایید دوستان به غیر از استارتر عزیز و کاربر محترمی که ریپلای کردم لااقل بفهمم پستم رو خوانده اید  عزیزان .زندگیِ فعلیِ من و شما در برابر زندگیِ بَعدی،بسیار کوتاه،بسیار فرعی وبسیار ریز و گذراست.همچون جرقه ای است که از آتش اجاقی بپرد و گم شود.برای آنکه در زندگیِ بَعدی تا ابد و برای همیشه در آسایش و شادی باشیم ، کافیست همین یک لحظه ی گذرای عمر این جرقه را خوب بمانیم...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز