2777
2789
عنوان

آلزایمر

1907 بازدید | 29 پست

دلم ب حال مادرم میسوزه دوران کودکی سختی داشته ن پدر ن مادر خودش و برادرش تو خونه قدیمی زندگی می‌کردن ازدواج می‌کنه و غمخوار همه میشه دلسوز و مهربان حالا گرفتار بیماری آلزایمر شده بچه هاش اصلا مهربون نیستن خونه خودشون نمیبرنش فقط بفکر سفره هستن عصربعش سرزده دنیادنیابراش غصه خوردم آرزوم اینه ک عروساش خوشی نکنن خدا کنه مادراشون خاروکثیف بشن تنها آرزوی قلبیم همینه ک عروس دومیش خار و دلیل بشه و مادرش فلج وخونه نشین بشه از خدا خواستم سه تاعروساش همین الان جواب بدی هاشون رو بگیرن ای کاش خدا حاجتمو میداد 

خب خودت نمیتونی ازش مراقبت کنی؟

خودمم ازش مراقبت میکنم ب عهده ما سه تا خواهره اما متاسفانه کمکی نداریم شرایط خیلی سختی داریم دلم میسوزه این همه خوبی کرد و هیچی برادر بزرگم همش صدوپنجاه روز مادری آورده اون یکی ک هیچی اصلا میگه من مادر ندارم خدا جوابشو فقط بده امان از زناشون 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خودمم ازش مراقبت میکنم ب عهده ما سه تا خواهره اما متاسفانه کمکی نداریم شرایط خیلی سختی داریم دلم میس ...

اینجوری فقط خودت اذیت میشی 

حس کن تک فرزندی و تو داری سهمت و از زندگی فدای مادرت میکنی 

انرژی منفی نفرست . بهشت و جهنم همینجاست.وجودتو پر انرژی مثبت کن و تقدیم مادر. تا زنده هستن قدر بدونیم که بعداً نشه حسرت برا دلامون




اینجوری فقط خودت اذیت میشی  حس کن تک فرزندی و تو داری سهمت و از زندگی فدای مادرت میکنی  ...

خودمم از محبت کردن ب مادرم عشق میکنم تا وقتیکه پیششم واقعا کوچیکشونم چهار روز با بچه یکساله میرم پیشش پرستاری میکنم و خداروشکر شاکرم ک دستشویی حموم می‌ره نماز میخونه اما جام ک عوض میشه خواهر برادرا مغزمو اذیت می‌کنن مثلا یکی از خواهرام بقدری ناراحت و شاکیه ک چرا شوهرش شام نمیاد خب باید دلش ب حال پدرم بسوزه اونم مریض قلبیه بخدا سه شب اونجا بوده نمیدونی چ خرجی رو دست بابام گذاشته جالب اینجاس مامانم از شوهرش بیزاره حتی همسر منم ازش خوشش نمیاد حتی اون یکی دامادمون اما متاسفانه خواهرم میگه فقط باید ما بخوریم اخلاق بدی پیدا کرده

خواهرا بین خودتون تقسیم کنید هر کدوم ده روز در ماه  اینجوری کمتر اذیت میشید و تایمی که هستید و ...

قبلاً هفتگی بود اما حالا شده سه روز ب سه روز اما چ کنیم ک خواهرم قانع نیست از بس شوهرش میاد میخوره و می‌ره پسرا هم بیخیال شدن سه روز روز مادر خونه مهمونی گرفته آخه برای چی بارها میخام بهش بگم دست از سر یخچال بردار دیگه اینا مریضن اما حالیش نیست چون فقط خوراک همسرش مهمه چندین بار بابام گفته رعایت کنید منم مریضم اما حالیش نیست چ کنم ک درد دلم زیاده فقط دعا کنید ک خدا صبر بده 

خودمم از محبت کردن ب مادرم عشق میکنم تا وقتیکه پیششم واقعا کوچیکشونم چهار روز با بچه یکساله میرم پیش ...

اینارو بشین منطقی با خواهرت و بقیه بحرفین  ، ی روز دو روز نیست که . نباید هزینه دست اونها بگذارین. خود مریضی و دوا درمون خودش کمرشکنه.اینا رو باید با صحبت حل کنید 

نگران نباش همه چی با صحبت قابل حل شدنه 





اینارو بشین منطقی با خواهرت و بقیه بحرفین  ، ی روز دو روز نیست که . نباید هزینه دست اونها بگذار ...

بخدا چندین بارغیر مستقیم بهش طعنه زدم گفتم شاید مامان ده سال دیگه اینجوری شد تباید یکسره مهمونی راه انداخت برنج و خورشت درست می‌کنه برای شوهرش اونوقت ظهر ب ظهرا ب مامان و بابام کوکو و اش ترشی میده فشار مامانم نه بود از بس پایین بود اونوقت شوهرش و دخترش و دامادش یه دیس برنج میخورن همسر من میگه زورم میاد سه روز بستم خونه مریض و دست خالی بیام این چطوری میتونه البته از قدیم عادتش داده حتلام شده اختلاف بینمون  

اشکال نداره بخره بیاره دو سه مدل براش درست کنه چ ایراد داره منتها داره میاد بیاره 

عزیزم اصلا مامان رو خونش نمیبره چیزی ام از خونش نمیاره رک میگه مامان چیزی حالیش نیست ولی منو اون یکی خواهرم هر وقت نوبتمون میشه ی روز مامان و بابا خونه ما هستن دلم از دست خواهر برادرا خیلی پره 

اتفاقا اون هفته بهش گفتم مامان رو ببر خونتون گفت شوهرم سر کاره هوا سرده 

بی رو دروایسی باهاش بحرفین چرا غیر مستقیم

خودمم گفتم صبر میکنم تا روز پدری اگر دیدم دوباره این برنامه رو بپا کرد بهش میگم.چندین بار بهش گفتم رعایت کن شب اول خودش تنها میمونه شب دوم ب برادرم زنگ میزنه ک شام بیایید اینجا همسرش شام اونجا باشه شب سوم ک میخاد بره ب بهونه رفتن دوباره شام همسرش و دخترش و دامادش دعوت می‌کنه بهش میگم غذا بزار برای فردا ناهارشون میگه ول کن بابا خودش تخم مرغ درست می‌کنه میخورن اصلا مغزش نابود شده براتون بگم تا صبح طولل می‌کشه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792