گفته که از اینورم شنیدم ک شوهرم برای دختر فلانی رفته خاستگاری درجا قبولش کردن و بله رو داده دختره
گفته که مادرمو فرستادم بره خونه شوهرم و بهشون بگه دخترم گول خورد
ساده بود یه چند تا از خودش بدتر اومدن گفتن طلاق طلاق اینم جو گرفته بودتش
گفته بیاین دوباره این دوتا جوون برن سرخونه زندگیشون
پسره گفته دخترتون آبرو برام نزاشته هرجا نشسته گفته شوهرم مشکوکه شوهرم بددهنه و خیلی حرفای دیگه
گفته مگه من چی براش کم گذاشتم و...خیلی حرفای دیگه
مادره دیده ک حق با دامادشون بوده میگه خجالت کشیده و معذرت خواهی کرده و اومده خونه