امروز حوالی ظهر برای خلوت کوتاهی رفتم سمت اسکله..پسر جوانی اونجا نشسته بود و زیر لب آوازی زمزمه میکرد،رد که شدم گفت آبجی برام دعا کن زندگی کنم..راستش بنا به اخلاقیات بی توجه رد شدم اما یکم به حرفش فک کردم برگشتم دیدم روی صخره ایستاده و مشغول به کشیدن سیگاری! اومدم سمتش گفتم اگه میخوای صحبت کنی من میشنوم..یهو بغضش ترکید خیلی برای من که کلا دل نازک م صحنه ی دردناکی بود ....حرف زد حرف زد حرف زد
گفت چهارشبه میاد اونجا که خودکشی کنه..یکی از دلایلش دیه ی ۷ میلیونی بود...متوجهید ۷ میلیون داشت این آدم رو به قعر دریا پرت میکرد...در نهایت گفتمش ببخش که کاری ازم بر نمیاد
گفت به غریبه ای نیاز داشتم که قضاوتم نکنه خیلی حرف زدم نه کلیشه ی امیدوار کننده ...
دعوتش کردم به پذیرش به چیزی که خودم هنوز بهش نرسیدم...من اومدم اما نمیدونم اون جوان چند روز دیگه دوام میاره...