انشالله
دیگه بدتر از من فک نکنم وجود داشته باشه
شوهرم واریکوسل
خودم حتی با امپول تخمک نمیساختم
حتی دکتر نمیتونست ای وی اف کنه چون تخمکی نبود
حرف اخرشون جنین اهدایی بود ک من قبول نکردم چون هیچیش از خودمون نبود
منم بیخیالش شدم چسبیدم ب زندگیم
یه هفته ای بود ک سرکار همش حالم بد بود
دوستام هی میگفتن بارداری میگفتم ن بابا باردار کجا بوده من مسموم شدم
یه روز همکارم بی بی خرید گفت پاشو بزن گفتم برو بابا وقت ندارم
ب زور منو انداختن تو حیاط گفتن برو دسشویی بزن و بیا
رفتم زدم واسه اولین بار همون ثانیه اول دوخط افتاد اصلا باورم نمیشد
تو شوک بودم دوستام دیدن کلی جیغ زدن گریه کردن
با شوهرم رفتیم ازمایش گفت بتا خیلی بالاس سریع برو سونو شاید خارج از رحمه..غم دنیا اومد تو سرم انقد حالم بد بود اصلا نفهمیدم چطور رفتم سونو
خابیدم رو تخت دکتره گفت چندوقته پریود نشدی گفتم نمیدونم حسابش از دستم رفته چون من سالی سه چهار بار میشم
دستگاه رو گزاشت رو شکمم سونو کرد ب منشیش گفت یه جنین مشاهده شد با قلب سالم و فلان
گفت خانم شما سه ماهته چطور نفهمیدی بارداری.قلبشم تشکیل شده😭