من چند ماه بعد از نامزدی وقتی فقط پونزده سالم بود حامله شدم...هنوز مدرسه میرفتم.اون روزی که بعد دو سه بار بیبی چک زدن مطمئن شدم وااااااای دو روز پشت هم اشک ریختم اصلاااااا وقتش نبود دوستای دبیرستانم هنوزم میپرسن اونروز چت بود اونقد گریه کردی.شوهرم با یه مشتریش که ماما بود قرار مدار گذاشت رفتیم سقط کردم خدا بگذره از گناهمون ولی خیلی زود فهمیدم هنوز موعد پریودمم نشده بود هیچکس نفهمیدم ولی خیلی سختی کشیدم 😥حالا شما ؟
یه آقایی هست متاهله دوست خانوادگیه یعنی دوست دوستمه این آقا دختر بوده تغییر جنسیت داده و زن هم گرفته حالا شوهر من گذشته این آقارو نمی دونه اگر بفهمه خعیلی ضایع ست و خیلی بد میشه .
من یه بار تا مرز خیانت کردم رفتم اما انجامش ندادم.حتی هیچ پیامی هم به طرف ندادم فقط تو یه عروسی مختلط از یه مردی خیلی خوشم اومده بود و اصلا افکارم دست خودم نبود و هی وسوسه می شدم و افکارم رو سرکوب می کردم و تا چند وقت حالم بد بود ولی خدا رو شکر از ذهنم بیرون انداختمش.
هر چی بیش تر می گذره،بیش تر به این شعر می رسم که می گه:غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد....//خدا گر پرده بردارد ز روی کارِ آدم ها....چه شادی ها خورد بر هم....چا بازی ها شود رسوا....یکی خندد ز آبادی....یکی گرید ز بر بادی....یکی از جان کند شادی....یکی از دل کند غوغا....چه کاذب ها شود صادق....چه صادق ها شود کاذب....چه عابد ها شود فاسق....چه فاسق ها شود عابد....چه زشتی ها شود رنگین....چه تلخی ها شود شیرین....چه بالا ها رود پایین....عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد!! //سر بر شانه ی خدا بگذار،تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت،به رقص درآیی،قصه ی عشق،انسان بودن ما ست!!//