یه دختری میشناختم با انواع پسرها دوست میشد و حرف میزد ،و بشدت اصرار و التماس که بیا منو بگیر
دیگه معروف شده بود
خاستگار های ساده براش می اومدن که اولش میگفت نه
بعدش پشیمون میشد
چند بار خانواده ش جلوشو گرفتن چون میخاست با پسر فرار کنه و خیلی موارده دیگه
خلاصه یه خانواده خوب از همه لحاظ رفتن خاستگاری و با عزت و احترام ایشون رو به عقد پسرشون درآوردن
در عرض چند سال پدرشوهر ،مادرشوهر و شوهر فوت شدن
این خانم صاحب مال و پول و خونه و چندتا ماشین شد
و داره همراه بچه هاش زندگی میکنه