نامردم خیلی گیر میده

چرا بهم اعتماد داره خودش بهم میگه برو کتابخونه برو گواهینامه بگیر دانشگاتو برو ولی خب خیلی خیلی خیلیییی حساسه روم

بخدا نمیدونم چرا دوست نداره خودم تنها برم بیرون اولا اینطور نبود رو خانوادش ک کلا اینجوری نیست رو من اینجوریه 

بهشم میگم میگه تو زنمی ماله منی حساسم روت اینا ک چیزی نیست من دانشجوام دارم میرم تو بیست سال میگه حق اینکه دست ب ابروهات بزنی تا قبل عقد نداری 

ی هفته پیش قرار بود ی دوستمو بعد از سه سال ببینم اول گفت ن بیرون نرو اون بیاد خونتون گفتم خونه نمیاد دوم گفت باشه چون داری بعد از سه سال میبینیش میزارم بری گفتم باشه میرم دو س ساعته میام گفت عصابمو خورد نکن ک منصرف نکنم میری یکساعته میایی گفتم باشه گفت قسم بخور زود میایی 🤣🤣🤣

بهشم میگم میگه تو زنمی ماله منی حساسم روت اینا ک چیزی نیست من دانشجوام دارم میرم تو بیست سال میگه حق اینکه دست ب ابروهات بزنی تا قبل عقد نداری 

ی هفته پیش قرار بود ی دوستمو بعد از سه سال ببینم اول گفت ن بیرون نرو اون بیاد خونتون گفتم خونه نمیاد دوم گفت باشه چون داری بعد از سه سال میبینیش میزارم بری گفتم باشه میرم دو س ساعته میام گفت عصابمو خورد نکن ک منصرف نکنم میری یکساعته میایی گفتم باشه گفت قسم بخور زود میایی کلا برای هرکار مثلا هر روز ک حرف می‌زنیم عادت شده براش صدبارم در روز زنگ بزنه آخر خداحافظی میگه قسم بخور بیرون نری و کافیه فقط منو بیرون ببینه عصبییی میشه دعوا میکنه مثلا یکبار نامزدم سربازی بود من تو شهرستان مادرشو دم مغازه دیدم اومد بهم سلام کرد بعد زنگ زد بعد ک حرف زدیم گفتم مامانتو دیدم دم مغازه بعد یجوری گفت مگه تو بیرون بودی گفتم آره مامانم گفته برم دم مغازه با دختر داییم بودم بعد شروع کرد ک آره چقد من بدبختم تو قسم خوردی ک نری گفتم خب چیزی میخواستن گفت میدادی ب کسی دیگه میرفت دختر داییم تنها میرفت گفتم زشت بود دیگه گفت قسم بخور دور نزدین!ک اونم خوردم باورش بشه گفت قسم بخور نری بیرون دیگه بعد انگار میخواد گریه کنه گفت نریییی بیرون دیگه گفتم مامانتم بیرون بود گفت من مگه چند تا زن دارم من فقط ب زنم گیر میدم با مامانم چیکار دارم

وایی عزیزمم یعتی بدتر میشه ؟من آخه حس میکردم از دوریه😭😭😭

دقیقا عزیزم حتما حتما باید عاقلانه باشه 

عزیزم ببخشید الان اخلاقیات نامزدم میتونه ب شکاکیت بخوره؟

اره بخدا خیلی خیلی از خودش حساسیت نشون میده 

مثلا ما وقتی میریم روستامون شبها میاد تو ماشین بابام باهم حرف بزنیم بعد یهو پسر داییم ک همسن خودمه اومد در ماشین و باز کرد نشست تو ماشین با نامزدم حرف بزنن بعد چادرمنو گرفته بود رو ب بالا ک مثلا زنم چادر سرشه بخدا اصلا نمیزاره در بیارم یبار در اوردم انقد فحشم داد داد میزد بخدا فحشای خیلی بعد ک بیا بگیر سرت کن با اینکه با مانتوهم حجاب داشتم کسیم ندید بعد پدربزرگم اومد صدا کرد پسر داییمو اونم رفت گفت شما هم بیاید منم گفتم باشه تو برو ماهم میاییم بعد ک اون رفت گفت مگه اختیار تو دست اونه ک میگی باشه تو برو ماهم میایم من تعجب کردم گفتم چ ربطی داره خب مگه حتما باید اختیارم دستش باشه بعد گفت قسم بخور الان منظوری نداشتی بخدا قسم خوردم ولی بازم می‌گفت دفعه اخرته