2777
2789
عنوان

تقریبا نابود شدم دیگه چیزی ازم باقی نمونده

| مشاهده متن کامل بحث + 8476 بازدید | 144 پست
وای الهی من بمیرم ، دارو ضد افسردگی و اعصاب استفاده میکنه؟مگه ممکنه روانپزشک نتونه هیچ کمکی به زندگی ...

من خودم روانپزشک رفتم سه جلسه اول در مجموع سه جمله ام نگفتم اونقدر که گریه کردم حالم خیلی بد بود نتونستم هیچی بگم بعد اون بازم رفتم اونم مدام تاکید می‌کرد جدا شو زندگی خودتو بچه رو نجات بده این برای تو مرد نمیشه اگرم بشه روزی میشه که دیگه چیزی از تو نمونده باشه من عین حرفاشو به مادرم گفتم ولی اون میگفت بی سروصدا زندگی کن چی میخوای آزادی هر جا بری هر پولی خرج کنی خوشی زده زیر دلت من هر چی ازین مرد برای بقیه میگم هیچکس جدی نمیگیره 

خدانکنه عزیزم  دارو اعصاب هم میخوره منتها مداوم نمیخوره یک هفته میخوره دوباره میره دکتر اخیرا ...

نزار با مادرش دکتر بره مادرش حرفا و دارو های دکتر و بی فایده میکنه 

عشق نه درمونه و نه بیماریه درد پنهونیه ک بدجوری دوستش داریه…

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من خودم روانپزشک رفتم سه جلسه اول در مجموع سه جمله ام نگفتم اونقدر که گریه کردم حالم خیلی بد بود نتو ...

من نگرانیم سر اینکه بیماریش باعث خدانکرده بیمار شدن و افسرده شدن فرزندتون بشه ، شما که از مشکلش خبر داشتی باید از باردار شدنت جلوگیری میکردی

تعجبم از اینکه تک فرزند هستی و ترای برای نجاتت نمیکنن 

عشق نه درمونه و نه بیماریه درد پنهونیه ک بدجوری دوستش داریه…
نزار با مادرش دکتر بره مادرش حرفا و دارو های دکتر و بی فایده میکنه 

حریف مادرش نشدم یه جوری بهش فهمونده که تو مشکل حسنی داری ولی زنت نمیخواد خوب بشی 

من بهش گفتم تو ببین مشکلت چیه من حتی حاضرم چشم و کلیه و هرررر چی بخوای رو بهت اهدا کنم کن آرزومه تو نرمال زندگی کنی عاشق بچه ت باشی بجز خودت بتونی به بقیه فکر کنی زندگی کردن رو یاد بگیری فقط به من بگو چه کمکی کنم 

ولی نتونستم مادرشو ازش دور کنم یک بارم نشسته بودیم حرفهای مادرش رو ضبط کردم برای مادرم پخش کردم تا بفهمه این زن روانیه ولی مادرم فقط به حرفاش می‌خندید میگم که همه چشم و گوششون رو بستن رو این مساله اونقدر جدی نمیگیرن که یا من سکته کنم بمیرم یا همسرم خودشو بکشه 

منم حدود یک ماه قبل سر کار قلبم گرفت بردنم بیمارستان دکتر گفته اصلا استرس نداشته باش ولی مگه میشه دلم کبابه بخاطر این بچه آرزومه یک روز مثل یک خانواده طبیعی باشیم بارها پسرم میخوابه بالا سرش گریه میکنم ای کاش من میمردم و اینقدر بدبختی این بچه رو نمیدیدم برای من پدرم همه دنیام بود ولی این بچه اصلا نمیدونه پدر یعنی چی 

حریف مادرش نشدم یه جوری بهش فهمونده که تو مشکل حسنی داری ولی زنت نمیخواد خوب بشی  من بهش گفتم ...

تو که مادرشی نباید خودت و ببازی اصلا اگه تو هم خدانکرده چیزیت بشه هیچکی برا اون بچه نمیمونه ها

عشق نه درمونه و نه بیماریه درد پنهونیه ک بدجوری دوستش داریه…
من نگرانیم سر اینکه بیماریش باعث خدانکرده بیمار شدن و افسرده شدن فرزندتون بشه ، شما که از مشکلش خبر ...

هر سال که پسرم بزرگ میشه مشکلات خودشو بیشتر نشون میده همین الانم کلی مشکل داره اونم مثل من سریع بغض میکنه من میفهمم تو دلش یه چیزی هست یه ناراحتی و غمی داره ولی نمیتونه بیان کنه خیلی کوچکه 

من دقیقا از ماه دوم نامزدی با هر زبونی به خانواده ها گفتم این مرد نرمال نیست اما مادرم محاله راه رفته رو برگرده محاله اجازه بده حتی من طلاق نگرفته ازش جدا زندگی کنم به شدت حرف مردم برا‌ش مهمه مخصوصا حرف خاله هام و اصلا و ابدا حاضر نیست به هیچ قیمتی بذاره ما جدا بشیم منم ناخواسته باردار شدم با وجود هزار کار برای جلوگیری ولی بازم باردار شدم و اون روز بدترین روز زندگیم بود جون دقیقا میدونستم چه بلایی قراره سر این بچه بیاد 

من واقعا اینو تنهایی بزرگ کردم هیچ شبی حتی یک ساعت نشده بود اینو بغل کنه یک بارم نخوابونده تش یک بارم بهش غذا نداده لباس تنش نکرده باهاش پارک نرفته... منو پسرم همیشه با همیم همیشه تنها میریم رستوران کافی شاپ پارک خرید همیشه بدون پدرش هستیم ولی من میدونم چقدر نیاز داره که گاهی پدرش کنارش باشه 


تو که مادرشی نباید خودت و ببازی اصلا اگه تو هم خدانکرده چیزیت بشه هیچکی برا اون بچه نمیمونه ها

من الان همه غصه م اونه که یک زندگی طبیعی نمیدونه یعنی چی از مظلومیت و آروم بودنش دلم کبابه میدونم جز من هیچکسو نداره خیلی سعی کردم قوی باشم ولی چند وقته واقعا کم آوردم ای کاش یه روز صبح بیدار میشدم میدیدم همسرم برای همیشه رفته 

دلم برای اونم میسوزه ولی چکار کنم واقعا دیگه کاری ازم ساخته نیست 

من الان همه غصه م اونه که یک زندگی طبیعی نمیدونه یعنی چی از مظلومیت و آروم بودنش دلم کبابه میدونم جز ...

(: خدا برا هیچ خونه ایی اینجوری نخواد که راضی به رفتن بشی بمیرم برا دلت 

عشق نه درمونه و نه بیماریه درد پنهونیه ک بدجوری دوستش داریه…
چجوری میخای طلاق بگیری وقتی خانوادت نمیزارن

من حتی تا جدایی رفتم وکیلم گرفته بودم ولی پدرش اومد منو برگردوند کلی نصیحت کرد که زن باید قوی باشه و ال و بل همه جوری رفتار میکنن که من باید مثل آدم های بالغ 70 ساله باشم ولی اون اشکال نداره اگر نتونه مثل یک مرد رفتار کنه حداقل حامی زنو بچش باشه 11 شب نفرسته شون دنبال دارو 

واقعا پشیمونم اون سالی که میخواستم طلاق بگیرم پدرم پشتم بود ولی الان هر چقدرم بگم میگه دردسر درست نکن مادرت حالش خوب نیست یه وقت اتفاقی براش میوفته چون اون سالی که قصد طلاق داشتم مادرم یهو خودشو به دیوونگی زد ادای آدم های دیوونه رو درمی‌آورد و کاملا فهمیدم همش فیلمه اما بابام میگه نه فیلم نبود تو طلاق بگیری مادرت نابود میشه 

من حتی تا جدایی رفتم وکیلم گرفته بودم ولی پدرش اومد منو برگردوند کلی نصیحت کرد که زن باید قوی باشه و ...

ببین با واقعیت کنار بیا نمیشه طلاق بگیری الان مشکل تو اینه که بهت توجه نمیکنه یا به اجبار باهاش زندگی میکنی کدوم؟

(: خدا برا هیچ خونه ایی اینجوری نخواد که راضی به رفتن بشی بمیرم برا دلت 

بخدا آخرین کسی که قلبا طلاق میخواد خود منم ولی چکار کنم به پیرو پیغمبر نابود شدم یک چشمم اشکه یکی خون هیچکسو ندارم بیاد در حقم خواهری کنه برادری کنه واسطه بشه کمک کنه با این حرف بزنه هیچ کسو ندارم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کی بیداره

qashaqaii | 1 دقیقه پیش
2791
2779
2792