اونایی که دو تا بچه دارن بیان

من و خواهرم هم اختلافمون 6 سال هست اما حس تنهایی به اون صورت نداشتم. فقط چون علاقه به بچه کوچولو داشتم همش به مامانم میگفتم نی نی بیارین. میدونی خواهر کوچیک من یه وقتایی مامانمو خیلی اذیت میکنه هنوزم. یه بار به مامانم گفتم مامان ببخشید من باعث شدم شما سومی رو بیارید و باعث شدم این تنش ها ایجاد بشه واقعا معذرت میخوام. مادرم بهم گفت پاشو خودتو جمع کن یعنی تو فکر کردی من یه احمقم که بخاطر حرف یه بچه ی پنج ساله حامله بشم. من و بابات خودمون می خواستیم و آوردیم اصلا به تو ربطی نداره. اون روز بود که من فهمیدم انتخاب پدر و مادر چقدر مهمه. یعنی چقدر باید روی تصمیمشون قوی باشن مثل مادر من. الانم همه حرفم همینه دقیقا. خواستن هر بچه به تنهایی و در جایگاه خودش. نه اینکه به خاطر یکی دیگه بچه بیاریم. چون بچه دوم و سوم هم روح داره و هزار تا احتیاج داره اسباب بازی نیست که بنده خدا

خوب از جهات مختلف میشه بهش فکر کرد واقعا خیلی خوبه که فکر میکنیم و سعی میکنیم آگاهانه تصمیم بگیریم. 

الان من خودم منتظرم ارسلان بزرگ شه. خودم مثل مامانم برم دنبال ایرانگردی و ورزش و این کارا. بستگی به روحیات هر کسی هم داره

الان گفتی بچه دوم چند ساله هست؟

تروخدا ول هکن من یه بار تو خواب دیدم سومی رو باردارم وقتی از خواب بیدار شدم خدا روشکر میکردم که خواب بود یع بار دیگم خواب دیدم نوزاد بغلمه  تو خواب میگفتم چندمیه این؟ دومیه؟ یاسومی   آبروم رفت همش قایم میکردم خودمو وای عجب کابوسی بود خدا به هرکسی که آرزوشو دارن بده برای ماهم این دوتا رو سلامت نگه داره همین دوتا الن سه ماه ک مریضن شبو روزم غصه براشونه

فدات همچنین کوچولوی تورو عزیزم

آخی قدم نو رسیده مبارک باشه. طبیعیه این فکرا عزیزم منم همش فکر میکنم. آدم باید فکر کنه تا به یه نتیجه ای برسه نهایتا. امیدوارم بهترینا برات اتفاق بیفته