سلام.
خانوم ها من پونزده سال از زندگی مشترکم میگذره.
دوتا بچه دارم یه پسر ۹ ساله یه دختر ۴ ساله
من خیلی توی این زندگی فداکاری کردم درسم رو رها کردم، شغلم رو رها کردم، همسرم زیر دیپلم بود با وجود نمرات بالا بهش کمک کردم درس بخونه مهندس شد شغل خوبی گرفت
زندگیمون اوایلش توی سختی شدید بود چندین سال توی غربت و سختی کنارش بودم
و بعد هم به خاطر شغلش ۴ سال تنهایی پسرم رو بزرگ کردم
سر بچه دوم اصرار کردم بیاد شهر خودمون
با خواهش و تمنا و تهدید و دعوا اومد شهر خودمون شاغل شد بماند که اون موقع اختلافمون شدید شد چون نمیخواست برگرده ولی منم از تنهایی و بزرگ کردن بچها به تنهایی و سختی خسته شده بودم
اوایل که اومد شغل درستی نداشت تا باز خدارو شکر شغل مناسبی پیدا کرد