سلام خسته نباشید
همسرم از نوجوانی نوشیدنی مصرف میکرده و الان ۲۰ سال هست که هر روز میخوره..
قبلا چیزایی میخورد که بوی الکل از دهانش نمی اومد و مستیش انقدر نبود که متوجه بشم ولی مدتیه عرق میخوره و هر روز بعدازظهرها طبق عادت حالت اضطراب و.. پیدا میکنه و دنبال بهانه میگرده ۲ساعتی بره بیرون بخوره یکم که حالت عادی پیدا کرد بیاد خونه..
وقتی میخوره با اینکه بدنش عادت کرده و مستی آنچنانی نداره یه جورایی انگار بدنش با خوردن تازه به حالت عادی میرسه.. ولی اگر موردی پیش بیاد که عصبی بشه با شخص مقابلش دعوا میکنه و اگر دعوا شدت بگیره ممکن رو شخص چاقو بکشه.. بارها سر این موضوع شکایت ازش شده..
ماجرای اعتیاد همسرم به الکل رو همه میدونستن حتی بستگان خودم فقط من نمیدونستم..هیچ کس از ترس شوهرم بهم نمیگفت منم همونطور که گفتم چون چیزایی میخورد که بو نمیداد متوجه نمیشدم الان بعد ۹ سال زندگی و ۲ تا بچه چون اون نوع از مشروبات گرون شده و شوهرم به عرق رو آورده از بوش متوجه شدم..
دوستان بد و خلافکاری داره که انقدر باهاش خوبن و حاضرن براش جون بدن که خیلی به حرفام برای دوری از دوستاش گوش نمیده بهم قول داده که آروم آروم ترک کنه ولی از اونجایی که سالهاست مصرف میکنه و دکتر بهش گفته یک دفعه ترک نکن میمیری..میترسه و تحمل درد و سختی نداره..حاضر هم نیست کمپ بره و اگر هم راضی بشه خانوادش نمیذارن و جلوی من وایمیستن.. چون تو خانوادش هم خوردن این چیزا عادیه تا حدودی..
چند روزی هست که داره تلاش میکنه کمتر بخوره و ازش میخوام که لااقل تو خونه بخوره که ببینم چقدر میخوره و واقعا راست میگه که داره ترک میکنه یا نه..ولی چون من دختر مذهبی هستم جلوی من روش نمیشه و مطمئنم با دوستاش بخوره حالا حالاها نمیتونه ترک کنه یا لااقل وابستگیش از بین بره.. چون حالت سرخوشی مستیش رو دوست داره و فقط ناراحت وابستگیش هست که اگر چند دقیقه دیر بخوره حالش بد میشه.. که اگر این مشکل نبود عمرا به ترک فکر نمیکرد..
شوهرم و دوست دارم و نمیخوام ازش جدا بشم.. ولی از طرفی هم دوست ندارم زن یه معتاد باشم که دوست داره با دوستاش بیشتر وقت بگذرونه و تو این سالها من قناعت میکردم و در عوض اون خرج نوشیدن خودش و رفیقاش میکرد و خرج کباب و.. منم بی خبر بودم و مدام در تلاش برای قناعت و پس انداز
بماند که خیلی بد دل و عصبیه و با خانوادم زیاد رفت و آمد نمیکنه. همیشه فکر میکردم من بلد نیستم شوهر داری کنم و در تلاش برای بهتر شدن زندگی در حالی که من مشکل نداشتم و اون تو حالت عادی نبوده و الکی گیر میداده و عصبی میشده و..
خیلی بین دل و عقلم گیر کردم..
از طرفی هم پای دو تا بچه وسطه شاغل هم نیستم که بتونم جدا بشم و بچه هامو ببرم و تو آسایش بزرگ کنم..
دلم میخواد ترک کنه ولی نمیدونم بدون کمپ و مشاور و بدون کمک دیگران چطور میتونم..
ممنون میشم اگر راهنماییم کنید ..
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید