سلام. من اوایل ازدواجم شوهرم خیلی دوستم داشت خیلی بهم میچسبید من هر بار اونو از خودم دور میکردم
در مورد خواهرام زیاد باهام بحث میکرد که خوشش ازشون نمیاد منم همش طرفداری نصف اختلافم بخاطر همین بود حالا همون خواهرا بلای جونمن اینقد حسودن و دو بهم زن
شوهرم تو این مدت که باهاش قهر بودم کارای اشتباه زیادی کرد مثلا خیانت و رابطه نامشروع الانم کلا میگه منو نمیخواد و میخوان جهازمو بیارن بعد طلاقم بدن
شوهرم نوشیدنی میخورد قاچاق هرازگاهی میکرد و خاله زنک بود پیش همه، همه چیز میگفت . و خیلی دوست داشت من وابسته به زندگیم بشم به خونم همش سعی داشت منو بکشونه سمت زندگی ولی من از روی بچه بازیم متاهلی و مسئولیتشو قبول نمیکردم
حالم خیلی بده الان دارم جدا میشم دیگه دوستم نداره با یک نفر دیگه دوست شده به فکر زن دیگست
جند بارم روم دست بلند کرد
ولی اشتباه بزرگ من اینجا بود اون روزا که دوستم داشت دوستش نداشتم اونم لج میکرد که وابستش شم
الان که دارم جدا میشم خیلی میترسم از زندگی بعدش بابت این اتفاق خودمو سرزنش میکنم چون منم یکسری اشتباهات داشتم خیانت تو ذات آدماست ولی منم کم مقصر نبودم چون دوستش نداشتم اونم رفت با بقیه.
حتی بهش گفتم میخوامش ولی فایده ای نداشت اون دیگه نمیخواستم با یکی دیگه رو هم ریخته بود
اینو بگم شوهرم رفتارای بد زیاد داشت ولی مشکل اصلی منم اینجا بود بهش ابراز محبت نمیکردم
من جدا شم حال و روزم خرابه همش ناراحتم میترسم از زندگیم از حرفا
از اینکه اگه باز ازدواج کنم بهم بخوره
دو بهم زن هم زیاده؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید