رفتارهای بچگانه همسر

سلام.

نمی‌دونم از کجا شروع کنم چهار ساله ازدواج کردیم سه سالشو طبقه بالای مادر همسرم زندگی کردیم اونا مثل من نیستن و به زندگی قبیله ای عادت دارن اینکه یک دفعه بیان تو خونت و ... خیلی اذیت شدم ولی تحمل کردم خونه که ساختیم پدرشوهرم خودسرانه خونه رو میداد اجاره تا ما نتوانیم پاشیم از اونجا . منم دیگه نتونستم تحمل کنم و دعوای بدی راه انداختم. قرارمون این بود که خونه ای که ساختیم و بفروشیم بریم جای دیگه بخریم چون اونم نزدیکه خانواده شوهرمه. حالا شوهرم به فروش اینجا راضی نمیشد و باز حال خراب من... بازم یه دعوای بزرگ و فروش خونه

حالا خونمونو فروختیم و یه خونه خوب تو جای خوب خریدیم چون پولمون کم بود دادیم رهن کامل و تو خونه برادرشوهرم که طبقه پایین خونه ای که فروختیمه مستاجریم . مسأله جالب میدونید کجاست

اون زمان که باید خونمونو تخلیه میکردیم من به همسرم گفتم خونه بگردیم برای اجاره گفت میریم خونه برادرم زحمت اسباب کشی هم نکشیم به من میخندن خونه جای دیگه اجاره کنم و از این حرفا

حالا ما تقریبا دو ماهه اینجا مستاجریم چند روز پیش بحث این شد که ما باید دوماهه از اینجا پاشیم تا پدرشوهرم اینا بیان بشینن چون خونشون می‌خوام بکوبن بسازن!

تو رو خدا به من بگین از دست این شوهر احمقم چیکار کنم من؟ دیگه ازش متنفرم دیگه امیدی بهش ندارم بازیچه دست همه شده 

برادر شوهرم از اول قصد داشت خونرو بده پدرشوهرم بشینه ولی چون هنوز کارای کوبیدن اون خونه انجام نشده بود و مستاجرشم پاشده بود برای اینکه خونه دو سه ماه خالی نمونه داد ما بشینیم... دیوانه میشم من بخدا

اینم بگم بیشتر از یه ساله من و همسرم جامون جداست من با بچه می‌خوابم و اون تنها و متاسفانه اینجوری راحتم و دلم هم نمیخواد پیش اون بخوابم چون بخاطر اتفاقاتی اخیر خیلی ازش بدم اومده اما رابطه جنسی مشکلی نداریم