سلام و خسته نباشید
یک مادر 30 ساله هستم و همسن با همسرم. دختر عزیزم 2 سال داره.
من و همسرم در دانشگاه عاشق هم شدیم و بعد کلی سختی ازدواج کردیم. مشکلات: مسافت زیاد بین خانواده ها و تفاوت فرهنگی. خانواده من خیلی خونگرم و اهل صله رحم اما خانواده همسرم نقطه مقابل. که همین موضوع خیلی باعث آزار من میشه چون برخلاف تمایل خانواده من اونها رفت و آمد نمیکنن. من در شهر خانواده همسرم هستم و وقتی خانواده من میان پیش ما خانواده همسرم به دیدنشون نمیان و این بی احترامی به ما هست.
همسرم مرد خوبیه اما من ازش انتظار دارم این بی احترامی خانواده اش رو با تماس تلفنی حداقل دو هفتهای یکبار یا سفر به منزل پدر و مادرم حداقل سالی سه بار (یک روز فاصله هست بین شهرهامون)جبران کنه. که متاسفانه حتماً من باید شماره بگیرم و ازش بخوام صحبت کنه و خیلی وقتها هم بی رغبت صحبت میکنه یا به بهانه نماز یا حمام از کنار من بلند میشه که مجبور به صحبت نشه. از اون ور خط مرتب حالش رو میپرسن و مشتاق صحبت باهاش هستن اما من مجبورم بگم دستش بنده و سلام میرسونه.
در مورد سفر به اونجا هم بهانه مرخصی میاره و به اصرار من سالی دوبار و اونم خیلی زود برمیگرده مثلا کمتر از یک هفته. خیلی کم حرفه و اونجا کم حرف تر میشه جوری که بقیه فکر میکنن از چیزی ناراحته!! و منم مدام خجالت میکشم از رفتار سردش!!
خانواده ام برخلاف خانواده خودش پارسال موقع خرید خونه حدود یک چهارم پول رو بهمون دادن اما همسرم اصلاً قدرشناس نیست.
وقتی تصمیم به زندگی دور از خانواده ام گرفتیم بهم قول داد زود زود بریم بهشون سر بزنیم. اما حالا اصلا اهمیتی نمیده و وقتی من دلتنگ و غمگین هستم اصلا به روی خودش نمیاره....
اینا مشکلات من هست و مهمترین مشکلم اینه که اهل گفت و گو نیست و حاضر نیست باهم حرف بزنیم و درد و دل کنیم تا هم مشکل حل بشه هم سبک بشیم.
هر ناراحتی پیش میاد چند روز قهریم و بعدش انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بدون عذرخواهی زندگی ادامه پیدا میکنه و همه اینا در دل من داره به کینه تبدیل میشه.
شما بگین چیکار کنم؟!
ما همدیگرو دوست داریم و عاشق دخترمون هستیم....
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید