همسر خودخواه و ناراحتی من

سلام . من سه ساله ازدواج کردم و الان یک دختر چهار ماهه باردارم خلاصه بگم که همسرمو خیلی دوست دارم ولی از زندگی با یک آدم خودخواه خسته شدم همسرم راننده ماشين سنگین بود هم اون منو دوست داشت هم من بعد مدتی با پدرم شراکتی ماشين خريدن چون پدرم شغلش رانندگیه خلاصه سر يه سری مسايل شراکتشون بهم خورد هر دو طرف مقصر بودن بگذرد که من بدبخت چی کشیدم هم خانوادمو دوست داشتم هم شوهرمو ولی هیچکدوم منو درک نکردن کسی حالمو نفهمید.خلاصه با قهر و دعوا گذشت تا اینکه همسرم به لطف خدا رفته سرکار دولتی و تو دادگستری مشغول کاره. من سه ساله ازدواج کردم شوهرم یه بار منو سفر نبرده با اینکه هیچ مشکل مالیم نداريم کلا آدمی هست که اولین چیزی که به فكرشه پول و کاره بعد من گاهی خیلی خوبه که کارای بدشو فراموش میکنم زندگیم خیلی استرسی شده نه اون خونه بابام مياد نه اونا خونه ما من چهار ماهه حاملم هیچکدوم درکم نمیکنن منو بچم هر دومون خیلی تنهاییم گاهی حس میکنم از ازدواج با من پشیمونه چون منو خانوادم از نظر مالی ضعیف هستیم گاهی احساس میکنم چون سرکار رفته دیگه منو نمیبینه با این که هیچی کم ندارم نه از نظر ظاهری نه رفتاری همش از زنا و دخترای ديگه تعریف میکنه همش میگه زود ازدواج کرده و منو خانوادم در حد اونا نیستیم و وقتی هم ناراحت میشم الکی میگه شوخی کردم اینم بگم که بارداریم ناخواسته بوده و سر این موضوعم بچمونو زیاد دوست نداره همیشه میگه از زنا متنفره سی سالشه ولی مثل پیرمردا فکر میکنه چون جنین دختره حتی روش نمیشه بگه بچه دار شدمو بچم دختره خداشاهده دیگه نميکشم خستم نه خانواده ای دارم نه همسری تو رو خدا کمکم کنید