2794

فوت مادربزرگ و وابستگی کودک

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 40 بازدید

سلام وقت بخیر. مادر من با خانواده برادرم زندگی میکردن. اوایل در دو طبقه مجزا. ولی سال آخر به دلیل بیماری کلا تو واحد برادرم زندگی میکردن. یه برادرزاده شش ساله دارم که شدیدا به مادرم وابسته بودن. بعد از اینکه مادرم رفت بیمارستان و بعدم فوت کردن. برادرزادم هنوز بعد از یک سال منتطره که مادرم برگرده. با اینکه بردیمش بهشت زهرا و گفتیم که مامانی اینجا خوابیده. حالا مشکل اینجاست که بعد از اون اتفاق شدیدا اضطراب جدا شدن از مادرشو داره. میترسه که مادرشم بره و برنگرده. الان باید بره پیش دبستانی ولی نمیره. انقدر گریه میکنه که نفسش بند میاد. میگه مامان منو میزاره مهد میره دیگه برنمیگرده. به مشکل خوردیم. نمیدونیم چیکار باید بکنیم. در ضمن برادر زادم پسره

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۰ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور کودک و نوجوان

سلام وقت شما بخیر 
با توجه به سن برادرزاده‌تان او پدیده‌ی مرگ را درک می‌کند ولی احتمالا شک بدی را تجربه نموده .
توصیه اول بنده این است که از یک روانشناس کودک برای حل این مسئله کمک بگیرید و خیلی سعی نکنید با مرور زمان این مشکل را حل نمایید ،چون می‌تواند آسیب زا باشد.
ولی توصیه‌های بعدی بنده این است که حالا زمان به یکباره جدا کردن این کودک از مادرش نیست بلکه باید برای کاهش اضطراب آرام آرام و گام به گام مادر از او فاصله بگیرد ،
به طور مثال ابتدا با زمان های بسیار کوتاه او را کنار فردی چون شما بگذارد و پس از نیم ساعت برگردد تا او باور نماید مادرش باز می‌گردد 
بعد هی زمان را طولانی تر نماید و ابتدا هم با آشنایان این کار را کنید. 
پس از آن او را پیش دبستانی ببرد و روزهای اول حتما آنجا بماند تا او اعتماد کند و به کلاس برود .
و پس از آن با اطلاع به خودش این فاصله‌ها را بیشتر نماید و بگوید من می‌روم و ۱ ساعت دیگر برمی‌گردم.
نکته‌ی بسیار مهم اینست که هرگز به او دروغ نباید گفت و حتما با همه ی اینکه ناراحت می‌شود ،مادر عدم حضورش را اطلاع دهد.
این کارها گام به گام و آرام آرام باید انجام شود .
و حتما که مادر باید به شدت در این دوره آرامش خود را حفظ کند .
اتفاق بدی که احتمالا برای برادرزاده‌تان افتاد این است که ابتدا به او نگفته‌اند که مادربزرگش بیمارستان است و بد حال است و کودک وابسته به مادر بزرگ به یکباره منبع دلبستگی‌اش را از دست داده در صورتی که نمی‌دانسته چه اتفاقی افتاد و حالا می‌ترسد نکند که مادر هم برود و دیگر برنگردد .
با سپاس 
 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید