سلام وقت شما بخیر
با توجه به سن برادرزادهتان او پدیدهی مرگ را درک میکند ولی احتمالا شک بدی را تجربه نموده .
توصیه اول بنده این است که از یک روانشناس کودک برای حل این مسئله کمک بگیرید و خیلی سعی نکنید با مرور زمان این مشکل را حل نمایید ،چون میتواند آسیب زا باشد.
ولی توصیههای بعدی بنده این است که حالا زمان به یکباره جدا کردن این کودک از مادرش نیست بلکه باید برای کاهش اضطراب آرام آرام و گام به گام مادر از او فاصله بگیرد ،
به طور مثال ابتدا با زمان های بسیار کوتاه او را کنار فردی چون شما بگذارد و پس از نیم ساعت برگردد تا او باور نماید مادرش باز میگردد
بعد هی زمان را طولانی تر نماید و ابتدا هم با آشنایان این کار را کنید.
پس از آن او را پیش دبستانی ببرد و روزهای اول حتما آنجا بماند تا او اعتماد کند و به کلاس برود .
و پس از آن با اطلاع به خودش این فاصلهها را بیشتر نماید و بگوید من میروم و ۱ ساعت دیگر برمیگردم.
نکتهی بسیار مهم اینست که هرگز به او دروغ نباید گفت و حتما با همه ی اینکه ناراحت میشود ،مادر عدم حضورش را اطلاع دهد.
این کارها گام به گام و آرام آرام باید انجام شود .
و حتما که مادر باید به شدت در این دوره آرامش خود را حفظ کند .
اتفاق بدی که احتمالا برای برادرزادهتان افتاد این است که ابتدا به او نگفتهاند که مادربزرگش بیمارستان است و بد حال است و کودک وابسته به مادر بزرگ به یکباره منبع دلبستگیاش را از دست داده در صورتی که نمیدانسته چه اتفاقی افتاد و حالا میترسد نکند که مادر هم برود و دیگر برنگردد .
با سپاس
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید